Siavash.cov.ir



بی بازگشت 2

(راضی ام بر غربت و اندوه سالهای دور ، تاب و توان اندوهی دگر در من نیست)



لحظه ای پیش از غروب خورشید

در کنار برکه ای برجای مانده از باران سرد صبح تاریک خزان

ابر نفرت ، زرد و سرخ از آخرین فریاد نور

یاور دردمند محکوم به درد...

اشک چشمانش دگر پیدا نبود

اشک و خون را خسته از آوارگی

همچنان آواره در دل می گریست

ناجی دردمند تنهایی او

خیره بر خاموشی خورشید عشق

نفرت پاییز در تکرار را

بیگانه با تشویش شب های نیاز

در دل آکنده از غم می گریست

ذره ای باقی نبود از یاد عشق

که یکی هست هنوز خفته در این وادی درد

و ندارد وحشتی از ترک این دنیای ناپاک و پلید

عشق خورشید دلش ، سرد و خاموش همچو شمعی در باد

در کنار تخته سنگی سرد و سخت ، برفته است ز یاد

در میان این چند هزاران چشم به راهان فردا

ذره ای حتی به سان قطره ی اشکم ندارم شوق دیدار طلوع

سردی و سرمای باران خورده ی زخم دلم

زهر نفرت همچنان چون سیل جاری ز آن

ناله هایم همه درد است و سکوت

فرصت بدرود را با او نبود

آنچه بود و هر چه داشتم با خود از کاشانه برد

----------------------------------------------------------------------

سیاوش - زمستان 1386



www.siavash.cov.ir