رو به پایان
(برای آرزوی محالم ، عشق بی پایانم ........ که برای همیشه ترکم کرد)
اکنون
حس سرد زنده بودن
به تلخی لحظه تولد
و به عظمت لحظه ی مرگ
رانش قلب تپنده از سیلاب ویرانگر زمانه
گذشتن سایه ایست از انسانی دیگر به روی دیوار سرد و بلند این هزاره
روزهاست که به تیرگی شب می ماند
از وحشت حضوری بی دلیل و نابهنگام
که پس از سال ها هنوز در سرگیجه ی بی پایانش اسیرم
جنایت است و نا امنی که سرتاسر این کرانه را می پیماید
پیچش هر دقیقه در نبض زمان
انکار قطعه ای از تاریخ
و زوال خورشید در پس این سنگین ابر نقره فام
رو به پایان است داستان بشریت
------------------------------------------------------
سیاوش - پاییز 1384
www.siavash.cov.ir